آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

آخرین پست سال 1390

گل پسر مامان   سال 1390 به تندی گذشت و فردا آغاز سال 1391 هست. این عید باستانی رو به همه دوستای وبلاگیمون تبریک میگیم. این آخرین پستی که توی سال 1390 میذارم. امیدوارم تونسته باشم تمام کارهاتو که نه ولی بیشتر کارهاتو برای یادگاری اینجا بنویسم. سال 1390 الحمدلله سال خیلی خوبی برای من و بابایی بود. قدم پر مهر تو به زندگیمون رنگ و بوی خوبی گرفت. خداوند تمام لطفش رو شامل حال ما کرد و یه پسر نازنین که با تمام وجود دوسش داریم رو بهمون عطا کرد. خدایا به خاطر چنین هدیه زیبا و متبرکی تو رو فراوان شکر میکنیم. اول دوتا از کارهایی رو که جمعه بعد از ظهر انجام دادی رو برات می نویسم و بعد هم شرحی از اتفاقات امسال. و اما رو...
29 اسفند 1390

روز جهانی غلت و روزهای پایانی سال

پسر عزیزم بابا پنجشنبه رو روز جهانی غلت نامید. پنجشنبه از ساعت 4 بعدازظهر که از خواب بیدار شدی، تا میذاشتیم روی تشکت، بی درنگ غلت میزدی. یک دستت هم زیرت میموند، نمی تونستی دربیاری، بنابراین گریه میکردی. دستتو که از زیرت درمیاوردیم دوست داشتی برگردی. تا بر میگردوندیمت دوباره غلت. و اینکار تا شب ادامه داشت. این شد که بابا احسان این روز رو روز جهانی غلت گذاشت.   و اما این روزها: مامان و بابا هنوز نتونستن خونه تکونی رو تموم کنن. یعنی هرچی تمیز میشه، دو روز بعد روشون خاک میشینه و هرچی جابه جا میشه، دوباره به هم میریزه. بابا میگه "ما که عید نیستیم، برگردیم دوباره همه جا رو خاک گرفته". از دست این همسایه ها، از وقتی ا...
27 اسفند 1390

سفر به کیش

نازنینم بعد از دوماه که قرار بود بریم کیش، بابایی تونست کاراشو ردیف کنه و با هم بریم کیش. البته خیلی ناگهانی شد. سه شنبه ساعت 12/5 موفق شدیم بلیط ساعت 17/30 رو بگیریم. سریع وسایلمونو جمع کردیم. بابایی هم ساعت 3 بعدازظهر اومد خونه و ما حرکت کردیم. و این اولین سفر شما به جز مشهد و بجنورد که یه جورایی خونوادمون اونجا هستند، هست.  روز اول: وقتی از هواپیما پیاده شدیم، دیدم همه نی نی ها کالسکه دارن، به بابا احسان گفتم نکنه پشیمون بشیم کالسکه آرتین رو نیاوردیم؟". بابا هم گفت: "نه انشاء الله". ولی همون شب اول من که کمردرد گرفتم و بغل کردن شما به مدت طولانی منو اذیت کرد. با اینکه بیشتر وقت رو تو بغل بابا بودی و اینطور بود که پشی...
22 اسفند 1390

آرتین خان به روایت تصویر (پنج ماهگی)

عسلکم بهت قول داده بودم هر ماه تعدادی از عکسهاتو برات به یادگاری بذارم. این هم عکسهای پنج ماهگی (از 13 بهمن تا 13 اسفند) عسلکم بهت قول داده بودم هر ماه تعدادی از عکسهاتو برات به یادگاری بذارم. این هم عکسهای پنج ماهگی (از 13 بهمن تا 13 اسفند) عکسها به ترتیب تاریخ میباشد. ...
16 اسفند 1390

اولین غذا

شیرینم دیروز انتظار به سر رسید و من برات فرنی درست کردم و شما ساعت حدود 12/5 بود که اولین غذاتو خوردی. البته تو گلوت نگه میداشتی تا قاشق رو از دهنت دور میکردم، میدادی بیرون و من هم سریع به داد غذا میرسیدم. پس از چندبار تکرار بالاخره خوردی. امیدوارم روز به روز بهتر غذا بخوری. تا تپل و مپل بشی.  اینم عکس از اولین غذا از تمام مراحل غذاخوردنت فیلم گرفتم و چون تنها بودم نتونستم عکس بگیرم. ولی خوب از روی فیلم دوتا عکس گرفتم. اینم ادا و اصول آرتین خان هنگام غذاخوردن. دیروز پس از واکسن خوابوندمت و شما برای اولین بار دوبار تو خواب بلند خندیدی. قربون خنده های قشنگت که دلمونو میبری.  دیروز بع...
15 اسفند 1390

چکاب شش ماهگی

امید زندگی دیروز بعد از ظهر ساعت 6 من و شما برای اولین بار تنهایی برای چکاب پیش آقای دکتر رفتیم. آخه بابایی ماموریت بود. خدا رو شکر همه چی خوب بود و دکتر برنامه غذایی رو داد و گفت بصورت سنتی فرنی و حریره بادوم و بصورت صنعتی سرلاک گندم و برنج رو میتونم بهت بدم. بعد از غذا حتما یه مقدار آب جوشیده سرد هم بهت بدم. اینم نتایج چکابت: وزن: 7900 گرم      قد: 69/5 سانتیمتر         دور سر 46 سانتیمتر              امروز هم ساعت 8/5 صبح با بابا احسان بردیمت مرکز بهداشت و واکسنت رو زدیم. طبق معمول من دل و جرات دیدن صحنه رو نداشتم و پشتم رو کرده بود...
14 اسفند 1390

6 ماهگی آرتین خان اول

هدیه آسمانی من نیمساله شدنت مبارک. امسال سال خوبی برای من و بابا احسان بود، تقریبا 6 ماه از سال رو مهمون دلم بودی و 6 ماه هم چشم و چراغ خونمون شدی. ای که با وجود نازنینت زندگیمون رو نورانی کردی 6 ماهگیت مبارک.  عاشقانه دوست داریم     و اما کارهای این ماه:  تو این ماه دیگه با ملچ ملوچهای شبانه بیدار نمیشدم به شما شیر بدم، بلکه برای بیدار کردن من، پاهاتو به دیواره تخت انقدر میزدی تا من بیدار شم. قربون اون پاهای کوچولوت.  شبا صاف تو رختخوابت می خوابیدی، اما تو ...
13 اسفند 1390

روزانه های آرتین خان اول

نازدار پسر دیروز خونه تکونی رو شروع کردیم. اول هم از اتاق شما. همه وسایلت رو از قبیل روروئک، ماشین شارژی، دوچرخه و .. رو سلفون پیچی کردیم به دو علت: هم از خاک مصون بمونه و هم از دست بچه های فامیل و دوست. جونم برات بگه که دیروز شما هم ما رو همراهی میکردی و چشم رو هم نذاشتی. فقط هر دفعه که بهت شیر میدادم، همونجا یه چرت کوچولو میزدی و تا من پامیشدم، شما هم بیدار میشدی. بالاخره ساعت 12/5 شب خوابیدی و این خواب ادامه داشت تا ساعت 10:15 صبح. خدارو شکر خوب خوابیدی. الان هم داری شیر میخوری تا بخوابی. از طرفی کم کم دارم آماده میشم برای غذا دادن به شما. چهارشنبه برات آردبرنج درست کردم تا برای وقتی که دکتر بهت برنامه غذایی بده آماده باشه....
6 اسفند 1390

حکایات آرتین خان

وروجک مامان مامان و بابا رفته رفته با بزرگ شدن تو لذت بیشتری از زندگی میبرن. آخه هر روز کار جدید یاد می گیری و دل ما رو می بری.                                         جمعه 29 بهمن حدود ساعت 8 شب بود که لبای قشنگت رو باز کردی و شروع کردی به حرف زدن. اَی یَی یَی یَی ... . الهی قربون اون حرف زدنت برم من، که کلی کیف کردیم. دیگه جیغهای هفته قبلت خیلی خیلی کم شده. وقتی هیجان زده باشی این کلمات (اَی یَی یَی یَی ...) رو با صدای بلند و همراه با خوشحالی می زدی و درضمن دو دست کوچولوتو هم به نشانه هیجان می کوبیدی به شکمت. بابا می گفت...
2 اسفند 1390